بحث جایگاه آدمی در اندیشهٔ اقبال لاهوری(۳)، تحقّق آنچه آدمی لایق آن است. - از زبان عبدالکریم سروش
فایل صوتی :
https://drive.google.com/file/d/1iQ4PCM6T4uuGt8qmYpYtArSCbCeSEYr0/view?usp=sharing
-------------------------------
00:10
نزد اقبال لاهوری دو گم شدن داریم، یکی گم شدن در خدا و دیگری گم شدن در غرب.
02:35
اندکی جنبش بکن همچون جنین/تا ببخشندت دو چشم نوربین
دوست دارد یار این آشفتگی/ کوشش بیهوده به از خفتگی
«مولانا»
03:10
در بیابان فنا گم شدن آخر تا کی/ ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم
«حافظ»
04:58
اقبال معتقد بود که بجای نفی خویشتن باید به اثبات خویشتن بپردازیم و این نفی و اثبات همان دو نکته دیالکتیکی هستند که در لااله الاالله وجود دارد.
05:57
آیدش روزی که از شور جنون/ خویش را زین گردباد آرد برون
لا و الا احتساب کائنات/لا و الا فتح باب کائنات
«اقبال»
08:00
ما بابت نقص هایمان خودمان را نباید سرزنش کنیم بلکه بابت داشته هایمان باید خوشنود باشیم و بر آنها بیافزاییم، این همان قلب هیومنیزم است. در تصوف و رحبانیت تمام توجه بر ضعف ها و نقص های آدمی بود. یک انسان کامل را در نظر میگرفتند و خود فردی را با آن انسان کامل میسنجیدند.
09:50
هر آدمی در این جهان به حکم یک ظرفی است که ظرفیت خاصی و سقفی دارد که به این کمال لایق گفته میشود و بینهایت در اینجا معنی ندارد. انسان کامل یک ظرف بینهایت است.
هر کسی بابت سعی کند به کمال لایق خود برسد.
13:35
پاره ای از چیزها را من میطلبم و از آن من است و باید به من داده شود و این طلبکاری نه فقط در مقابل طبیعت و انسانهای دیگر است بلکه در مقابل خداوند هم است، ما خدا را هم مورد سوال قرار میدهیم. و این چیزی است که در طول تاریخ اشعریت ما مغفور افتاد.
14:11
اقبال لاهوری اولین کسی بود که به مسلمانها گفت که شما وارد اومانیزم نشده اید و قدر خودتان را نمیشناسید و مسئول این امر هم تا حدود زیادی تصوف پیشین ماست که او معتقد است از افلاطون سرچشمه میگیرد چون ریشه های افلاطونی در تصوف ما و تصوف مسیحیت وجود داشت.
-------------------------------
منبع :
مدرسه مولانا جلال الدین School of Rumi
سلوک دیندارانه در جهان مدرن - جلسه سی ام
عبدالکریم سروش