MENU

Fun & Interesting

مصاحبه با استاد فرهاد فخرالدینی

MusiceMa 5,776 lượt xem 5 years ago
Video Not Working? Fix It Now

هرمِ گرما می‌خورد توی صورت در مردادِ داغ. تهران شلوغ بود و ترافیک بود. آدم‌ها عصبی بودند و انگار همه داشتند از جایی فرار می‌کردند، از کسی می‌گریختند انگار. یک ساعتی که می‌رفتی اما، آن قسمتِ شهرنشینِ لواسان را که رد می‌کردی، بهار می‌شد یک‌باره. جاده خلوت بود و آدم‌ها آرام. گیاه بود و درخت بود و سبزه و بادِ خنکی که می‌خورد توی صورت و روح را جلا می‌داد. در گوشه‌ی خلوتی یک خانه بود با زن و مردی آرام و عاشق. خانه برای مردی است که سال‌های سال است که یکی از ستون‌های موسیقی است. طرحِ خانه را خودش داده است. آن خانه‌ی سپیدِ ساده را. درخت‌ها را خودش کاشته است...

پاییز 1398

Comment