MENU

Fun & Interesting

نگاه عارفانه مولانا به آب و دریا قسمت سوم استاد کوهپایه

Video Not Working? Fix It Now

استعانت آب از حق جل جلاله بعد از تیره شدن ناله از باطن برآرد کای خدا آنچ دادی دادم و ماندم گدا ریختم سرمایه بر پاک و پلید ای شه سرمایه‌ده هَل مِن مَزید؟ ابر را گوید بِبَر جای خوشش هم تو خورشیدا به بالا بر کشش راههای مختلف می‌راندَش تا رساند سوی بحر بی‌حدش خود غرض زین آب جان اولیاست کو غَسول تیرگیهای شماست چون شود تیره ز غدر اهل فرش باز گردد سوی پاکی‌بخش عرش باز آرد زان طرف دامن کشان از طهارات محیط او درسشان از تیمم وا رهاند جمله را وز تحری طالبان قبله را ز اختلاط خلق یابد اعتلال آن سفر جوید که ارحنا یا بلال ای بلال خوش‌نوای خوش‌صَهیل مِئذَنه بر رو بزن طبل رحیل جان سفر رفت و بدن اندر قیام وقت رجعت زین سبب گوید سلام واسطه این مثل چون واسطه‌ست اندر کلام واسطه شرطست بهر فهم عام اندر آتش کی رود بی‌واسطه جز سمندر، کو رهید از رابطه واسطهٔ حمام باید مر ترا تا ز آتش خوش کنی تو طبع را چون نتانی شد در آتش چون خلیل گشت حمامت رسول، آبت دلیل سیری از حقست لیک اهل طَبَع کی رسد بی‌واسطهٔ نان در شِبَع لطف از حقست لیکن اهل تن درنیابد لطف بی‌پردهٔ چمن چون نماند واسطهٔ تن بی‌حَجیب هم‌چو موسی نور مَه یابد ز جیب این هنرها آب را هم شاهدست که اندرونش پر ز لطف ایزدست …….. دفتر پنجم ۷۹۳ از مبدل بین وسایط را بمان کز وسایط دور گردی ز اصل آن واسطه هر جا فزون شد وصل جست واسطه کم ذوق وصل افزونترست از سبب‌دانی شود کم حیرتت حیرت تو ره دهد در حضرتت دفتر دوم ۸۱۵ ولایت دائمی است پس به هر دوری، ولیی قائم است تا قیامت، آزمایش، دائم است هر که را خوی نکو باشد بِرَست هرکسی کاو شیشه‌دل باشد شِکَسْت مهدویت نوعیه پس امامِ حیِّ قائم، آن ولی‌ست خواه از نسلِ عُمَر خواه از عَلی‌ست مهدی و هادی، وی‌ست ای راه‌جو هم نهان و هم نشسته، پیشِ رو مراتب اولیاء او چو نور است و خرد، جبریل اوست وان ولیِ کم از او، قندیلِ اوست وانک زین قندیلِ کم‌مشکاتِ ماست نور را در مرتبه، ترتیب‌هاست زانک هفصد پرده دارد نورِ حق پرده‌های نور دان چندین طَبَق از پس هر پرده، قومی را مقام صف‌صف‌اند این پرده‌هاشان تا امام اهلِ صفِ آخرین از ضعفِ خویش چشمشان طاقت ندارد نورِ بیش وان صفِ پیش از ضعیفی بصر تاب نارَد روشنایی، بیش‌تر روشنایی کاو حیاتِ اول است رنجِ جان و فتنهٔ این اَحْوَل است اَحْوَلی‌ها اندک‌اندک کم شود چون ز هفصد بگذرد او یَم شود مراتب قابلیت و استعداد جویندگان حقیقت به زبان تمثیل آتشی کاصلاحِ آهن یا زَر است کی صَلاحِ آبی و سیبِ تر است؟ سیب و آبی، خامیی دارد خفیف نِی چو آهن، تابشی خواهد لطیف لیک آهن را لطیف، آن شعله‌هاست کو جذوبِ تابشِ آن اژدهاست هست آن آهن، فقیرِ سخت‌کش زیر پتک و آتش است او سرخ و خوش حاجِبِ آتش بُوَد بی‌واسطه در دلِ آتش رَوَد بی‌رابطه بی‌حجاب آب و فرزندان آب پختگی ز آتش نیابند و خطاب واسطه دیگی بود یا تابه‌ای همچو پا را در روش پاتابه‌ای یا مکانی در میان تا آن هوا می‌شود سوزان و می‌آرد بما عارف حقیقی حق را شهود می کند ….. پس فقیر آنست کو بی واسطه‌ست شعله‌ها را با وجودش رابطه‌ست … انسان کامل قلب جهان است پس دل عالم ویست ایرا که تن می‌رسد از واسطهٔ این دل به فن دل نباشد تن چه داند گفت و گو دل نجوید تن چه داند جست و جو پس نظرگاه شعاع آن آهنست پس نظرگاه خدا دل نه تنست مولانا در بیت 832 اشاره کرده بود که آن فقیرِ سخت کوش در زیر پُتک و آتش بی واسطه در ارتباط است و آن نوری که ببرای صف اول ، حیات است زیرا اگـــر صف اول همان فقیر است که او جذب کننده ی تابش آن نور است که بی واسطه دریافت می نماید . در این بخش می گوید ، فقیر آن شخص است که بی واسطهِ شـــعله ای آن آتش با وی در رابطه هست، پس دلِ عالم اوست زیرا که بقیه در حُکم تن هستند کــــه به واسطه ی این فقیر به تکامل می رسند، اگر این دل نباشد تن اصلاً گفتگو را چگونه می دانــــــد، و این دل است که تا نجوید تن چگونه می داند که باید جُست و جو کند . این فقیر بخصوص که دل عالم است و نقش روح عالم را دارا می باشــد همه را از تابش نور بهره می دهد، پس نظرگاهِ آن تابش هدفش آهن است و نه تن .(در بیت 830 اشاره کـــــرد تابش لطیف خواهد) و همچنین این روح های جزویِ افراد همچون تن هستند برای دلی کـه آن صاحب دل معدن حقیقت است . بســـــــیار فراوان می توان مثال گفت ، امّا از گفتن می ترسم که فهم مردمان دچار لغزش نشود تا مبادا نیّت خیر من باعث برداشت اشتباه شود و به خطا رود و اینرا هم که گفتم حرفی از بی خودی زدم . برای پای کژ ، کفش کــــــژ به تر خواهد بود همانطوریکه برای گدا جایگاهی در پشت خانه هست . مولانا اشاره ی بسیار دقیقی در لفافه نموده که " فقیر " در اینجا آن انسان کاملی است که بی واسطه و رابطه نور را دریافت می نماید ، که او خود معدن نور است و در ادامــــه دلالت می کند که هر جا این فقیر باشد جوهرِ معرفت هست و چون جوهر معرفت باشــد نور ذاتِ خداوندی هست و آن نور تابش پیدا می کند و اطراف را روش می نماید و چون اطـــــــــراف روشن شد حق و باطل هم روشن می گردد و ان همان نورالله است کـــــه برای درک به تر "امتحان پادشاه به آن دو غلام " را مثال می زند .

Comment