#صدایواژهها#کتابصوتی
کارآگاه «کویین» در شهر «سن فلیس» بهطور اتفاقی به برجی میرسد که در آن ۲۷ قدیس ساکناند. کویین با ورود به این برج، با مراحل سلوک و زندگی مشقتبار این افراد آشنا میشود و ناخواسته در جریان حوادثی مرموز قرار میگیرد.
کارآگاه ۳۶ ساله «جوزف رادیارد کویین» سوار بر ماشینی قدیمی و کهنه از «ریتو» به سوی «سن فلیس» میرود. اما راننده او را در ۵۵ مایلی این شهر و در بیابانی بیآب و علف پیاده میکند و با دادن نشانی برجی مرموز با ساکنانی عجیب و غریب در همان نزدیکیها، برای اقامت موقت، از آنجا دور میشود.
گرسنگی و تشنگی بر کارآگاه چیره میشود و تصمیم میگیرد برخلاف میلش، به سوی برج برود و شب را در آنجا بگذراند. بنابراین با رسیدن به برج، درخواست کمک میکند.
«خواهر مرحمت»، زنی ۵۰ ساله، با قدی بلند و تنومند، در را باز میکند و پس از کسب اطمینان از اینکه مرد غریبه خبرنگار نیست، با رویی گشاده از وی پذیرایی میکند.
«برادر لسانالغیب»، مردی میانسال و لاغر نیز، در این مکان حضور دارد که بیمار است و خواهر مرحمت همانند پرستاری دل سوز مراقب سلامتی اوست.
با ورود کویین به این برج، ماجراهایی پر رمز و راز رخ میدهد و کارآگاه، درگیر رازگشایی آنها میشود.