کتابخانه نیمه شب- مت هیگ -شیما درخشش/آرمان سلطانزاده(کتاب کامل)
اگر هنگام شنیدن کتاب مایل به خواندن متن هم هستید، زیرنویس اتومات فارسی رو براتون فعال کرده ام.
بین مرگ و زندگی یه کتابخونهست و توی اون کتابخونه، قفسههای کتاب تا ابد ادامه دارن. هر کتاب شانس امتحان کردن یکی از زندگیهایی رو بهت میده که میتونستی تجربهشون کنی. تا ببینی اگه انتخاب دیگهای کرده بودی، چی میشد... اگه شانس این رو داشتی که حسرتها رو از بین ببری، کار متفاوتی انجام بدی، چه اتفاقی میفتاد....
بعضی کتابا انگار خودشون میدونن باید توسط تو خونده بشن، تو درستترین زمان ممکن میان سراغت واسه تلنگر زدن بهت و "کتابخانه نیمهشب" واسه من همچین کتابی بود.
خیلی از ماها تو زندگیمون حسرت میخوریم که کاش طور دیگهای رفتار میکردیم،
اما زندگی لباسفروشی نیست که بتونی زندگیهای مختلف رو امتحان کنی.
البته واسه نورا سید بود!
نورا به جای ما پای کتاب حسرتهاش نشست و زندگیهایی رو انتخاب کرد که توش حسرتهاش نباشن و حتی زندگیهایی رو زندگی کرد که هیچوقت فکرش رو هم نمیکرد.
کتاب در مورد دختری به نام نوراست که که کل زندگیش رو حسرت و پشیمونی احاطه کرده و به نظرش هیچکس بهش نیاز نداره و هیچ کاری رو نمیتونه درست انجام بده تصمیم میگیره به زندگیش خاتمه بده. اما این کار رو هم درست انجام نمیده و در اوج ناامیدی وارد کتابخونهای میشه که میتونه حسرتهای گذشتهش رو جبران کنه و بتونه زندگیهای متفاوتی نسبت به قبل رو تجربه کنه.
حتی فکرش میتونه خیلی هیجانانگیز باشه ولی در دل هر کدوم از این زندگیها نورا دید وسیعتر و روشنتری به زندگیش پیدا میکنه. نورا به شدت از نوعی تنهایی درونی رنج میبره و همیشه احساس میکنه در دستهی کسانی قرار گرفته که مدام در حال حسرت خوردن هستند و امیدهاشون نابود شده.
درسته ما این شانس رو نخواهیم داشت، اما حداقل بعد از خوندن این کتاب میتونی بشینی کتاب حسرتهات رو بنویسی و به این فکر کنی که من چی کار میتونم کنم واسه خودم؟
کدوم یکی از این حسرتهام واقعیه؟
این چیزیه که من واقعا میخوام یا چیزیه که از بچگی بهم دیکته شده و فکر میکنم که میخوام؟!
خانم الم گفت:،باید یه چیزی رو درک کنی." ... "چیزی که باید درکش کنی اینه: بازی ادامه داره تا وقتی که واقعا تموم بشه. حتی اگه یه مهره سرباز روی صفحه باشه، هنوز بازی تموم نشده. اگه یکی از بازیکنها فقط یه سرباز و شاه داشته باشه و بازیکن دوم تمام مهرههاش رو داشته باشه، باز هم بازی هنوز ادامه داره. حتی اگه تو اون سرباز باشی -که همهمون همینیم- باید این رو بهخاطر بسپری که مهره سرباز جادوییترین مهره شطرنجه. ممکنه کوچیک و معمولی بهنظر برسه، اما اینطور نیست چون یه سرباز هیچوقت فقط سرباز نیست، مهرهایه که میتونه وزیر بشه. تنها کاری که باید بکنی اینهکه به راهت ادامه بدی و بری جلو. خونهبهخونه. وقتی هم به سمت دیگه برسی، هر قدرتی که بخوای بهدست میآری."
همه ما تجربه کردیم روزایی رو که با حسرت زندگی کردیم و "ای کاشها" فلجمون کرده... حسرتهای ما گاهی جز رویاهای پوچ نیستند.
آدمهای با استقامت نسبت به بقیه تفاوت ذاتی خاصی ندارن. تنها تفاوتشون اینهکه هدف مشخصی توی ذهنشون دارن و میخوان که به اون هدف برسن. توی دنیایی که سرتاسر پر شده از عوامل حواس پرتی، داشتن استقامت ضروریه.
آخر این کتاب واسه من این بود که گفت به جای فکر کردن به کارایی که نکردی روی کارایی که کردی متمرکز باش و از الان بهترین باش. از الان خودتو نجات بده.
خلاصه اینکه:
قرار است زندگیام ناگهان به طرز معجزهآسایی عاری از هرگونه درد، ناامیدی، غم، دلشکستگی، سختی، تنهایی و افسردگی شود؟ نه!
آیا میخواهم زندگی کنم؟بله،بله
هزاران بار میگویم بله.
لازم نیست زندگی رو درک کنی، فقط باید اون رو زندگی کنی. تنها راه یادگرفتن، زندگی کردنه
زندگی، از آنسوی نومیدی آغاز میشود.ژان پل سارتر