In the village of Esterabad, autumn mornings start simply. An elderly couple shares a modest breakfast of bread, cheese, and tea.
They ride their donkey through colorful gardens to pick glowing barberries under the autumn sun. Back home, they sit under a tree, cleaning and drying the harvest by hand.
A simple life, full of love for nature and their work.
.
پاییز که میشه، صبح تو روستای استرآباد با یه زندگی محلی ساده و قشنگ شروع میشه. پیرزن و پیرمرد، یه سفره کوچیک و ساده میندازن؛ نون محلی، پنیر و یه قوری چای داغ.
بعد از صبحونه، الاغشون رو آماده میکنن و از وسط باغای رنگارنگ راه میفتن. مقصدشون بوتههای زرشکه که زیر آفتاب پاییز برق میزنه.
زرشکها رو دونهدونه با حوصله میچینن و برمیگردن خونه. تو حیاط، زیر سایه درخت، میشینن و زرشکها رو به روش قدیمی تمیز میکنن و پهن میکنن تا خشک بشه.
زندگی روستایی سادهای دارن، اما زندگیشون پر از عشق به طبیعت و کاره.