حمایت اختیاری از دیپ پادکست:
https://www.patreon.com/deeppodcastiran
Instagram: Https://www.instagram.com/deep.podcast
Telegram Channel: Https://www.telegram.me/deeppodcast
ـــــــــــــــــــــ
music by @incompetech_kmac Kevin MacLeod @ScottBuckley
ـــــــــــــــــــ
در طول تاریخ مصر همیشه زنهایی وجود داشتند که در عرصه سیاسی نفر اولِ مصر بودند. مصری که معروف به سرزمین فراعنهست و تاریخ بسیار پرباری داره.
اما وقتیکه صحبت از ملکههای مصر میشه ، ناخواسته اولین کسی که به ذهنمون میاد ملکه کلئوپاتراست. ملکهای که با شهرت و قدرتی افسانهای تبدیل به یکی از جنجالیترین شخصیتها در تاریخ باستان شد.
قبل از اینکه به داستان ملکه کلئوپاترا بپردازیم بهتره یک پیش زمینهای از تاریخ مصر داشته باشیم.
مصر سه هزار سال قبل از میلاد مسیح یک حکومت یکپارچه و متحد داشت. در این حکومت قدرتمند پادشاهان مختلفی روی کار اومدند.
این داستان تا زمانِ ظهور اسکندر مقدونی ادامه پیدا کرد. مقدونیها به سرکردگی اسکندر، سرزمین فراعنه رو فتح کردند.
به قدری تاریخ مصر عمیق و پرباره، که حتی دورههای باستانیش رو دسته بندی کردند، اینجا فقط کافیه در این حد بدونیم که به قبل از دوران اسکندر، مصرِ باستان میگن.
در سال 3100 پیش از میلاد فردی به نامِ مِنِس ، یک حکومت یکپارچه در مصر بوجود آورد. این حکومت سرآغاز پادشاهی در مصر باستان بود. مِنِس تبدیل به اولین فرعون مصر شد. مردم اون دوران فراعنه رو از نسل خدایان میدونستن. اونا حس میکردند که هر کس که فرعون میشه با همه انسانها فرق داره و به اسرار بهشت و جهنم آگاهه
پدر کلئوپاترا دخترش رو از همون سن کم به اساتید و آموزگاران خبره سپرد تا آموزشهای لازم رو فرا بگیره. طبق قوانینِ مصر زنان نمیتونستن حاکم یا فرمانروا باشند، البته برای رفع این مشکل میشد راهحل هایی پیدا کرد.
کلئوپاترا آموزشهای لازم به خوبی فرا گرفت زمانیکه بزرگ شد پدرش حس کرد بهترین فرد ممکن برای حکمرانی در مصر کسی نیست جز دخترش.
اما همه چیز به این سادگیا نبود. اون در یکی از خونریزترین و جنایتکارترین خاندانهای تاریخ بدنیا اومده بود. خاندانی که سیصد سال در مصر حکومت کرده بودند و خیانت و قتل و کشتار مردم جزء کارهای روزمرهشون شده بود. کلا بطلمیوسها مشکلشون رو با کشتار حل میکردن و خودی و غیرخودی هم نمیشناختن. به خاطر رقابتهای سیاسی و غیر سیاسی، اولین و آخرین راهحلی که به ذهنشون میرسید حذف فیزیکی بود.
افراد حذف شده ممکن بود نزدیکترین افراد خانواده باشند. یعنی پدر، مادر، خواهر، برادر. روزی نبود که در راهروی قصر یک جسد یا یک خنجر خونی پیدا نشه.
در دوران باستان ازدواج با محارم یک امر عادی بود. دلیش هم بر میگشت به اینکه خاندانهای بزرگ دوست داشتند نژادشون خالص باقی بمونه و افراد غریبه وارد خاندان نشن. چنانچه گفته میشه مادرِ کلئوپاترا در اصل خواهرزاده پدرش بود که اینا باهم ازدواج کرده بودند.
زمانیکه بطلمیوس دوازدهم از دنیا رفت طبقِ وصیتش کلئوپاترا جانشینش شد. کسی که در تاریخ معروف شده به کلئوپاترای هفتم
طبق قوانین اون دورانِ مصر یک زن نمیتونست حاکم کشور باشه ولی همینطور که میدونیم قبل از کلئوپاترا زنانی بودند که حکومت میکردن، حالا شرایط اینا به چه صورت بود. در کنار اینها باید یک مردی قرار میگرفت که بزرگان حکومت یک زن رو قانونی بدونند. یعنی یک زن به تنهایی نمیتونست حاکم باشه. به همین دلیل برادر ده ساله کلئوپاترا نقش این مرد رو بازی کرد.
قانون بعدی هم این بود که این افراد باید با هم ازدواج میکردند که قدرت در خاندان باقی بمونه.
اما این وسط یک مشکلی وجود داشت. نه کلئوپاترا و نه برادرِ نوجوونش هیچکدوم دوست نداشتند قدرت رو با کسی شریک بشن.
این برادر و خواهر با هم ازدواج کردن و در ظاهر با همدیگه بسیار رفیق بودن ولی در باطن، هر کدومشون به دنبال حذف اون یکی میگشت. اما این وسط کلئوپاترا دست برتر رو داشت، هم سنش بیشتر از برادرش بود هم اطرافیان مخصوصا دوستان پدرش، به کلئوپاترا بیشتر علاقه داشتند. ملکه داستانِ ما از همین نفوذش استفاده کرد و دستور داد اسم برادرش رو از تمام اسناد رسمی پاک کنند. حتی گفته بود تمامی سکهها در مصر با تصویر کلئوپاترا ضرب بشن.
این دختر روحیهی جاهطلبانهای داشت و دوست داشت قدرتش رو به رخ همه بکشه. از اونطرف برادرش هم دست و پا بسته نبود. با اینکه سن زیادی نداشت ولی افرادی دور و برش بودن و بهش مشاوره میدادن.
ملکه کلئوپاترا همیشه احساس خطر میکرد. به طوریکه هر چیزی رو قبل از خوردن میداد یکی از ندیمهها تست کنه تا یه وقت سمی نباشه.
تاریخ این خاندان به خوبی نشون داده بود که نتیجهی این سلطنتهای مشترک قراره به کجا ختم بشه. دیر و زود داشت ولی سوخت و سوز نداشت و همیشه یکی از دو نفر باید حذف میشد.
همین اتفاقات خیلی زود بر سر کلئوپاترا هم اومد. یک توطئهای علیهش شد و کلئوپاترا به همراه خواهرش از مصر فرارکرد. برادرش هم با کمک ارتش قدرت رو در دست گرفت و شد بطلمیوس سیزدهم.
پدر کلئوپاترا در زمان حیاتش خیلی به رومیها نزدیک بود ولی کلئوپاترا حمایت رومیها رو از دست داده بود. در دورانی که در تبعید به سر میبرد ، جمهوری روم درگیر یک جنگ داخلی شد. یک درگیری بزرگ بین دو سردار سرشناس رومی، یعنی پُمپیوس و ژولیوس سزار.
در جریان این جنگِ داخلی، پُمپیوس شکست میخوره و به سمتِ اسکندریه در مصر فرار میکنه، سزار هم به دنبال پمپیوس به همون منطقه میره. بطلمیوس سیزدهم با خودش میگه این بهترین فرصته که در دلِ ژولیوس سزار جا باز کنم. یعنی چیکار کنم؟ حالا که دشمنش وارد خاک مصر شده اونو دستگیر میکنم و سرش رو میبرم. بعد هم این سر بریده رو تقدیم به ژولیوس سزار میکنم.
کلئوپاترا در تبعید بود که این خبرها رو براش آوردن. اون از شنیدن این داستان بسیار خوشحال شد چون حالا میتونست با کمک سزار دوباره قدرت رو در مصر بدست بیاره. اما باید چیکار میکرد که سزار رو به خودش نزدیک کنه ؟